بر بسته نقاب ، دل رباید


بنگر چه کند اگر گشاید

در آینهٔ وجود عالم


خود بیند و خود به خود نماید

ما دولت سر لی مع الله


یابیم ولی دمی نیاید

در دور دو چشم مست ساقی


توبه نکنیم و خود نشاید

چندان که خوریم می از این خم


نه کم شود آن و نه فزاید

یک ذات و صفات او فراوان


در هر صفتی دمی برآید

سید رند است و جام در دست


مستانه سرود می سراید